-
سکانس یک دقیقه مانده ب مرگ ..
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 18:26
اینکه در چند لحظه، هنگام مرگ تمام خاطرات و اتفاقات زندگی، مثل یک فیلم جلوی چشم رژه بروند خیلی درد دارد .. خاطراتی ک اکنون هم ب یاد آوردنشان دمار از روزگار آدم در می آورد .. خنده ریسه هایی ک با خواهر هایم می رفتیم و با پاهای کوچکمان کنار رودخانه بدنبال ماهی ها می دویدیم ، چ روزهای پر صفحه ای ک وقتی هربار ب یاد می آید...
-
خسته ام ..
یکشنبه 29 فروردین 1395 17:39
مدت هاست کلمه ای را نمی یابم در خور این روزهایم سخت حرف میزنم، سخت می خندم و سخت جلو می روم .. گم کرده ام انگار جملات را، چراکه ما بین راه پا پس می کشند و به بیراهه می روند کلماتی زخمی و نیمه جان که رها و مچاله در دهانم جای می گیرند .. در هم و گره خورده از حال بدی که همواره به دنبالم هست و بی خیال نمی شود، دو دستی...
-
برگرد تا بروم ..
دوشنبه 23 فروردین 1395 13:16
هر زمان کِ تنها شدی برگرد .. آماده ام ، برای انتقام ...
-
گذر ابر ها ..
چهارشنبه 23 دی 1394 12:37
از بین انگشتهایم میگذرى و پنجره ها باز می شود .. تو می روی ، دستهایم نا باورانه باز می مانند .. تو که بعد از مدت ها آمده بودی بمانی برایم .. حال دستهاى خالى ام از تو و ته مانده نوازش هایت در حاشیه ای ترین خاطرم به رابطه مان تهمت می زنند و منِ دلزده از تو در تلخی این لحظه ها قهوه می خورم .. کمى برای روزهایی ک گذشت دلم...
-
باران دیر آمده بود ..
شنبه 12 دی 1394 20:57
از آسمان تا زمین آمده بود .. صدایش خیس بود ، آخر بعد از آن همه آلودگی چ میخواست باران . .
-
پایان من ..
چهارشنبه 2 دی 1394 11:35
خسته ام از تو و تو و تو ... چند وقتیست خودم را از جلوی تمام شادی ها و غم های زندگی کنار می کشم .. درست مانند اتومبیلی ک میان راه خراب شده و ب گذر تک و تک آدم ها با التماس نگاه می کند.. باید برگردم ، هرطور که شده باید برگردم ، دیگر نمی توانم بیش از این جلو بروم ... با نگاه های سنگین آدم ها و اتومبیل های کناری ک گاهی با...
-
دل های صد بار شکسته می خریم ...
چهارشنبه 3 تیر 1394 09:20
در این دنیا همه مسافر بودیم اما .. بجای نماز هایمان ، دل هایمان شکسته بود !!!
-
کاش میشد ..
سهشنبه 26 خرداد 1394 12:27
حوصله ، شدن ها را ندارم .. بیا کمی باش ...
-
مال من نیست ..
دوشنبه 18 خرداد 1394 00:06
دست هایت سهم من نبود ... این را وقتی در جیبت بود فهمیدم ...
-
همش تو ..
چهارشنبه 13 خرداد 1394 17:22
عطر پیراهنت ، مسیری از گل های کوهی دارد و طعم لبانت ، شهادتی از آن . .
-
یکی بود یکی نبود ..
جمعه 8 خرداد 1394 12:13
قصه ها ، حقیقت دارند .. غیر از خدا هیچ کس نبود ...
-
جان بده ..
چهارشنبه 6 خرداد 1394 11:40
عاشقی ، جان می خواهد نه تن ...
-
چ فرقی دارد وقتی او هست ..
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 18:42
بهشت من ، جاییست ک خدارا داشته باشم .. شاید همین زمین .. مگر چ عیبی دارد !!!؟؟؟
-
شاید بمیرم و شاید هم نه ..
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 14:39
همه چیز ممکن است ، اگر اعتماد من ب تو .. تمام بشود
-
بی شرمانه ..
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 23:47
گاهی ، یک سیب .. تهمت با او بودن می شود
-
رروزهایی با چاشنی نبودن ...
جمعه 4 اردیبهشت 1394 14:20
در من آدمهای مهربان زیادی تلاش کرده اند ، برای بودن ، ماندن ، ادامه دادن ، اما تو ... تنها تو توانستی بمانی ، ماندگار شوی ، نگه ام داری .. با آمدن اردیبهشت قطره های اشک شروع ب سر خوردن می کنند و این از خاصیت روزهای با تو بودن است .. دست های تو هنوز بر گردنم سنگینی می کنند ، من بدون هیچ حرکتی ایستاده ام و تمام ذهنم را...
-
آروزهای سرابی ...
سهشنبه 18 فروردین 1394 13:10
کاش میشد نشست و برای باقی دست تکان داد ، کاش کسی بود ک از رفتن چیزی در دست داشت .. هیچ کس رفتن را نمی فهمد ... اما تو بگذار بروند ، بروند آنقدر دور ک مجبور نباشی برای عقب ماندگی پاب پایشان بدوی ... چند روزی نمانده ک اولین ماه سال ، فروردین هم تمام بشود ، درست مانند سالی ک گذشت ... دیگر چقدر باید بگذرد ؟ چند ماه ، چند...
-
سال ...
شنبه 1 فروردین 1394 10:16
سال رفت و مرا ، هوایی رفتن کرد ...
-
من و تو ...
سهشنبه 12 اسفند 1393 12:20
+ من که تورو نمی خوام ، پس چرا هی منتظرم که بیای ؟؟؟ _ بیام ؟ + آره ، بیای ... _ تو که می گی من رو نمی خوای !!! + آره خب خودم نمی خوام ، اما دلم که می خواد ... _ دلت مگه ، دل تو نیست ؟؟؟ + چرا ولی اون جدا تصمیم می گیره و منم جدا ، از خیلی وقت پیش با هم قرار گذاشتیم که تو تصمیمات هم دخالت نکنیم ، حتی نظر هم ندیم .. _...
-
دیگری ...
جمعه 8 اسفند 1393 13:39
من ، در حسرت آمدنت تو با دگرانت خوش باش ...
-
سکون و سکوت ..
یکشنبه 3 اسفند 1393 10:37
هیچ کسی نیست بجز ، تنهایی و زمانی که ب قصد کشتن می گذرد ..
-
خط لب ..
سهشنبه 28 بهمن 1393 14:33
خطوط حیا ، دریده می شود از خط لب اَُت ..
-
من یک خدا داشتم ..
دوشنبه 27 بهمن 1393 14:21
من یک خدا داشتم ، یک خدای بزرگ و مهربان با چشم هایی طوسی، مژگانی بلند، دست هایی بزرگ، هیکلی تنومند و قدی بلند .. درست مانند تمام خدایانی که وجود دارد، البته خدای من از همه ی آنها خداتر بود ... خدای من همیشه لب هایش خندان بود، هر ازگاهی دستی بر روی صورتم می کشید، بعضی اوقات هم از عصبانیت و غیرت زیاد بر سرم فریاد می...
-
قدیم و جدید ..
شنبه 25 بهمن 1393 14:15
هوا تاریک بود اما شب نبود ، بعد از ظهری از روزهای پر از غم زمستان بود ، از سرویس که پیاده می شدم بدو خودم رو ب در ورودی می رسوندم چنان در رو می کوبیدم که مامان با اخم های کودکانه اش که درست می دانست طبق معمول پسر دردانه اش است در را باز می کرد و می گفت می کشمت مگر نگفتم که دیگر اینجوری در نزن، از لاب لای دست و پاهایش...
-
مردم انگار ..
سهشنبه 21 بهمن 1393 11:51
حرف هایت صد پاره کرد ، دلم را .. زیر دندان کلمات ...
-
ما فقط تماشا می کردیم ...
یکشنبه 19 بهمن 1393 10:59
دختری سرکش و رام نشدنی با اداهایی خاص بودی ، من اما مردی جدی و عصا قورت داده با کلماتی مختص ب خودم .. چقدر زمان زود چهره ی واقعی دنیارا از پشت کنار میزند ... آن روزها تنها خواسته ی من داشتن تو بود ،تویی برای خود خودم ، تنهای تنها برای من ، فقط فقط مال خود خودم ، ب خیال اینکه داشتن تو ب معنای تمام دنیاست .. می دانی هیچ...
-
خوابم می آید این روزها ...
شنبه 18 بهمن 1393 21:19
درباره ی تو حرف می زدیم من و دلم ، گویا یک ریتم آهنگ خاطره انگیز در فضا پخش میشد وما از درد ها می گفتیم ، دردهایی که ممکن است میانه راه صدایش گوشمان را کر کند بطوریکه دیگر نه نای حرکت کردن داشته باشیم نه دوست داشتن ... مرور می کردیم خاطرات را ... ب قبل تر ها که می رفتیم ، دستانم یخ میکرد و دلم مدام بهانه ی داشتنت را...
-
من ...
جمعه 17 بهمن 1393 16:33
مدام در حال رویا پردازی ، دست و پاهایم را مانند جنینی بالغ در خود جمع می کنم ، کلنجار میروم از فکر کردن ب تویی که مدت هاست از سرنوشتم خط خورده ای ، دمای بالای فکر کردن ب تو پلک هایم را سنگین کرده، خودم را کشان کشان از غرق شدن در تو نجات می دهم .. تمام رد پاهایت را پاک می کنم مگر چقدر دیگر می توانستم به تو فکر کنم ،...
-
خدا هم گریه می کرد ..
جمعه 17 بهمن 1393 00:04
از آسمان ، چند قطره ای باران بارید .. چترم باز بود ، وقتی می رفتم ...
-
موافق است یا نه ؟
چهارشنبه 15 بهمن 1393 10:44
سمتی از من متعلق ب توست و سمت دیگرم بدنبال حقیقت ،همچون دو زندانی که در حبس به معنویت رسیده باشند بدنبال نشانه هایی برای دوام خود می دوند ،گاهی هیچ چیز پیدا نیست که ب آن دو اصالت دهد بجز آنکه بدانند کسی تا ابد منتظرشان نخواهد ماند . ماندن در لاب لای صفحات تاریخ برای کسی که رفتن را خوب بلد است ، کاره دشواریست ، کاش می...