از بین انگشتهایم میگذرى
و
پنجره ها باز می شود ..
تو می روی ،
دستهایم نا باورانه باز می مانند ..
تو که بعد از مدت ها آمده بودی بمانی برایم ..
حال دستهاى خالى ام از تو
و
ته مانده نوازش هایت در حاشیه ای ترین خاطرم به رابطه مان تهمت می زنند و منِ دلزده از تو در تلخی این لحظه ها قهوه می خورم ..
کمى برای روزهایی ک گذشت دلم می گیرد . .