من و تو ...


+ من که تورو نمی خوام ، پس چرا هی منتظرم که بیای ؟؟؟

_ بیام ؟

+ آره ، بیای ...

_ تو که می گی من رو نمی خوای !!!

+ آره  خب خودم نمی خوام ، اما دلم که می خواد ...

_ دلت مگه ، دل تو نیست ؟؟؟

+ چرا ولی اون جدا تصمیم می گیره و منم جدا ، از خیلی وقت پیش با هم قرار گذاشتیم که تو تصمیمات هم دخالت نکنیم ، حتی نظر هم ندیم  ..

_ حالا بالاخره می خوای یا نه ؟

+ نمی دونم ، از من می پرسی یا دلم ؟

_ از تو و دلت ...

+ من نه ، اما دلم می گه فقط تو ...

_ اه .. خستم  کردی لعنتی ...

 + می دونی مثل این میمونه که تو بگی تو دلت می خواد  نفس بکشی .. جواب بدم نه ، بعد بگی پس چرا داری می کشی ..

خب غیر ارادیه، خودمم نمی دونم ، دوباره بپرسی یعنی تو خودت نفس نمی کشی !!!

جواب بدم چرا اما تصمیمش با من نیست خودش میاد و میره ،  خودش  تصمیم می گیره  ..



دیگری ...


 من ،

 در حسرت آمدنت


تو 

    با دگرانت

               خوش باش ...


سکون و سکوت ..


 هیچ کسی نیست


 بجز ،

         تنهایی و زمانی که


   ب قصد کشتن می گذرد ..