-
هیچ چیز را نمی خواهم ...
پنجشنبه 9 بهمن 1393 22:52
بگذار این بار از نخواستن هایمان بگوییم ، مثلا ... من دنیا را بی تو نمی خواهم . .
-
گنجشک مفت ..
پنجشنبه 9 بهمن 1393 19:08
من خارِ در چشم .. هیچ کس تحمل اُم نکرد ، سنگ مفت . . تو هم بگو دوستت دارم
-
لعنتی ..
پنجشنبه 9 بهمن 1393 11:13
گاهی ب جای سیگار ، باید درد کشید تا بفهمد نبودن وزن دارد ، سنگین است لعنتی ....
-
بدون هیچ دلیلی دوستم داشت ..
چهارشنبه 8 بهمن 1393 14:28
بدون هیچ دلیلی دوستم دارد، مانند فیلم هایی که از آغاز با سکانسی از آخر شروع می شود ، سکانسی مبهم و تیکه و پاره .. حواس ام را برانگیخته می کند ، ضربان قلبم تند تر می شود ، چه شد ، نکند قسمتی از آن را ندیده باشم و یا حواسم رفته باشد نفهمیده باشم ، خیلی دقیق می شوم، نکند حال چیزی بگوید که متوجه نشوم .. آنوقت است که باید...
-
تمام شده بود ..
چهارشنبه 8 بهمن 1393 11:10
خودش را برداشت که برود . . کیسه اَُش خالی بود ، دیگر چیزی نمانده بود از او ....
-
اعتصاب ..
سهشنبه 7 بهمن 1393 11:50
من و تو تنهاییم ، آهسته اسمم را صدا نزن .. هوایی غریب که این روزها بوی وارونگی می دهد لهجه هایمان را عوض میکند .. گاهی بهاری دیوانه و گاهی .. ، هارمونی عجیبی از فصل هاست ،نشسته ایم درست بر لب پله ی اولی که آغازمان از آنجا کلید خورد ، با صدای بلند و بلندتر فریاد می زنیم ،هیچ تغییری نکرده ایم باور کن ما فقط کمی لجباز تر...
-
می دانی توافقنامه ژنو یعنی چه ؟
دوشنبه 6 بهمن 1393 11:42
توافق ژنو یعنی .. تسلیم دست های خالیه " من " در برابر " تو " ...
-
تلخم ...
دوشنبه 6 بهمن 1393 11:37
چای ، تلخ بود از نبود قند در قندان ...
-
روزها ...
یکشنبه 5 بهمن 1393 15:34
هوا بقدری پر احساس است که حتی کلمات پراکنده را کنار هم به چینش وا می دارد ، می خندم و درد می کند روزگارم ،تصمیمات دیروز پر حوادث ترین خبر های امروز است ، تصمیماتی بزرگ و بدون بازگشت.. آنچنان که روزی هزار بار سرریز می شوم و باز می خندم، همچنان که درد می کند روز به روز هایم .. چشم های تو توان مجاب کردن نداشتند ، با حالت...
-
خبر از چه می دهد سررسید ؟؟؟
شنبه 4 بهمن 1393 12:11
هیچ وقت نرسید ، دروغ بود . . برگ های آخر " سررسید " هم ، سر رسید ...
-
درماندگی ...
جمعه 3 بهمن 1393 12:24
کمی سینه بندت را سفت کن .. این آویزانی حالم را بهم می زند ...
-
من و خدا خیره ب هم می خندیم ..
سهشنبه 30 دی 1393 12:13
هر روز صبح چشم در چشم هم خیره و نگران از اینکه نکند روزی بشود کنارمان خالی از خیالِ هم بشود ، با ترس و لرز مدام در گوش خدا پچ پچ می کنیم که اگر چنین بشود ،چنان خواهیم کرد ، تا مبادا فاصله ای مانند شکافی عمیق مابینمان رخ دهد ،خیلی زود گریبان می دریم ، همدیگر را سفت می چسبیم و مدام قربان صدقه می رویم .. بیشتر فکر های...
-
زودتر بیا ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:51
میان چهارچوب چوبیه پنجره از بالا به پایین سرازیر و آویزان ، دستانم را باز می کنم ،باید طوری خودم را نقش بر زمین کنم که گویی اجل سایه ب سایه شکارم کرده باشد .. حال اگر تمام دنیا هم دوستم داشته باشند بدردم نمی خورد ، شاید اینطور مردن با این الفاظ طبیعی تر ب نظر برسد .. مدام پنهان می شوی و من تمام دنیایم را آشکارا از دست...
-
بر لب او ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:40
چندیست ، بر من و این فنجان قدیمی ، دعواست ... که لب اَُت بر لب من گرم تر است ، یا او ...
-
خیلی زود همه چیز تمام می شود ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:38
نشسته ام بیجا و اینجا جای خوبی نیست ، مابین امروز و فردا به فاصله ی طلوع بر لب شب ، کنار یک بغل آرامش و آغوشی که می دانی صبح قفلش باز می شود ..
-
و باز هم تو ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:33
شک نکن ... بدون تو ، مردن ممکن است . .
-
شروعی پایانی ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:32
شروع تو پایانی بود ، برای زندگی . .
-
من میمیرم ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:30
بگذار همین حالا " بمیرم " وقتی تو ب او می رسد ...
-
تو رو می خوام ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:26
دلم یک تو می خواهد که با من .. " ما " شود . . .
-
نه ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:23
سوال می کنی !!! و ب قصد خودکشی ، جواب می دهم نه ...
-
بهانه ایم ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:17
تو و من تنها بهانه های این راهیم ، ب ، خدا نگاه کن !!!
-
آدم ها ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:13
فرقی نمی کرد قصدش ، با هر طرف رفتم ... ور رفتن بود !!!
-
تو خوب باشی خوبم ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:10
خواستم بگویم خوبم .. صبر آمد !!! راستی حال خودت چطور است ؟؟؟
-
هه ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:09
دور یا نزدیک ، بخند .. بگذار یخ لب هایت ، ترک بخورد . . .
-
باز ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:06
ب پایان رسیده ام اما .. دل ، باز می بندد ، ب چشم ها و کلمات نصفه و نیمه اَُت ...
-
وسیله ای برای رفتن داری ...
سهشنبه 30 دی 1393 11:04
بهانه ای برای صلح نمی گذارد ، قایق چوبی اَُت . .
-
برو ..
سهشنبه 30 دی 1393 11:02
بگذار زمزمه کنیم با هم ، نشدن را ، رفتن تواَُم با عشق را ، مانند خدایی که عاشق بند بندِ بنده اَُش ، اما بارها می گوید نه .. نمی شود .. یا دنیایی که سراسر لجبازیست .. زمزمه کن نترس ، با من و قدم های من برو .. بلند بلند ، بارها تکرار رفتن کن ، بگذار کسی تمام مسیر را دنبال مان بدود و بدان حتی روزهایی که تقصیر ما بود ،...
-
تو
پنجشنبه 20 آذر 1393 13:50
حالم خیلی بد است و برای بهتر شدن ، از تو .. فرسنگ ها فاصله دارم . . .
-
تمام شد ...
یکشنبه 20 مهر 1393 14:57
خداحافظ ... بگذار نقطه ها خودشان حرف بزنند . . . -_-
-
روزی خواهد رسید که آشناترین آدم ها هم ،برای مان غریبه خواهند شد ..
یکشنبه 20 مهر 1393 11:25
خسته و مضطر به دستانم نگاه کردم ، بند بند انگشتان ام نشان از روزهایی بود که دست در دست هم لحظه ها را سپری می کردیم . شاید نمک گذر، آن خاطرات را آنقدر نمکی و اشک آلود کرده است که شوری اش امروز داستان مان را گرفته است . صدای ماشین های در حال عبور گذر زمان را حتی بهتر از عقربه های ساعت نشان می دهد ، کیست که بتواند جلوی...