من و تو تنهاییم ، آهسته اسمم را صدا نزن ..
هوایی غریب که این روزها بوی وارونگی می دهد لهجه هایمان را عوض میکند ..
گاهی بهاری دیوانه و گاهی .. ، هارمونی عجیبی از فصل هاست ،نشسته ایم درست بر لب پله ی اولی که آغازمان از آنجا کلید خورد ، با صدای بلند و بلندتر فریاد می زنیم ،هیچ تغییری نکرده ایم باور کن ما فقط کمی لجباز تر شده ایم ..
هرشب قبل از خواب با خود می گویم یک روز دگر هم تمام شد و رفت و من چقدر می توانستم لحظه لحظه اش را با تو نفس بکشم و باز هم من و تختم تنهاییم و باز بازی دگر که ب خواب می روم ..
باید اعتصابی کرد ..
مثلا دیگر شب را صبح نکنم ..