بدون هیچ دلیلی دوستم دارد، مانند فیلم هایی که از آغاز با سکانسی از آخر شروع می شود ، سکانسی مبهم و تیکه و پاره ..
حواس ام را برانگیخته می کند ، ضربان قلبم تند تر می شود ، چه شد ، نکند قسمتی از آن را ندیده باشم و یا حواسم رفته باشد نفهمیده باشم ، خیلی دقیق می شوم، نکند حال چیزی بگوید که متوجه نشوم ..
آنوقت است که باید مدام فیلم را در ذهنم مرور کنم تا منبعی از آن حادثه یا اتفاق را بیابم ..
تنها کافیست یک نکته یا یک اشاره از آن سکانس مبهم را گرفته باشی آنچنان ذوقی خواهی کرد که دلت نمی خواهد یک لحظه اش را هم از دست بدهی ، همچنان این حالت رمز آلودش مرا ب تماشا کردن و کشف رازهای دگرش کشان کشان وادار می کند ..
بقدری حواسم از روزمرگی ها پرت می شود که تک تک دیالوگ های زیبایش را یکی یکی به ذهن می سپارم و زیر لب آرام مرور میکنم ،حرکات رژه می روند ، همه جا صامت است و مردمک چشم هایم خیره ب پلان ب پلانش تنگ و گشاد می شود ..
آن جمله و یا آن سکانس بقدری مرا گیج کرده است که فرصت فکر کردن را هم از من گرفته ، فقط بدنبال صحت این ماجرا کندو کاو می کنم ..
چشم بر اطراف می بندم و حتی ب قوانین دوست داشتن هم هیچ توجهی نمی کنم ، تنها دوست داشتم این جمله مانند آن سکانس اول فیلم درست از آب در می آمد ..
شاید هم هیچ وقت نفهمم و اما تو و ذوق کردن هایم را هرگز فراموش نمی کنم ...