قلم ..


 چکه مى کرد


دیگر ،

بر  روى  ورق ..


 خسته  شده  بود  " قلم "


رگ أش   را  زده   بود . .



قدر تو ..


کاش  

مى دانست ..


ب چه اندازه زیاد است


    قدر أت ..



خدای مادرم ...



مادرم در حال خواندن دعاهایش بود ، درست در جای همیشگی اش کنارسماور همیشه  جوش ..

چشم ها و صورت عریان اش ، بهم ریخته بود ..

مابین دعاهایش هر چند باری خدا را صدا می زد، از او طلب آمرزش می کرد  و من در این فکر بودم که اگر حتی باد هم صدای آه و ناله ی او را شنیده بود آنقدر خود را به در و دیوار می کوبید تا بلکه بارانی بگیرد ...

سوز سردی از میان درزهای پنجره به داخل آمده بود ، آسمان ب سمت تیرگی می رفت  و مدام کسی از بیرون پنجره، پرده را کنار می زد تا حال مرا ببیند ..

از پنجره نگاه کردم داشت برف مى بارید . . .


تسلیم شده بودم ..



دستان ام  بالاست


خیالت راحت  ،  بخند  ..


مدت هاست ،


  اسیر  شده ام  . .



آشوب می شوم ...


 چه  جنگی  ب  راه   می اندازد ،

در  اولین  نگاه  ..


دل  بی سر و پایت


با

چشمان  محصور  ام  . .



کسی سراغ اش نرود ..


 غم  می اندازد


دل ام  را ،

 چشمان ات ..


وقتی  غریبه ای  بی دلیل ،

سلام  می کند  . .



دیر کردی رفتم ...


روز هاست ،

از  لا  ب  لا ی   انگشتان ات  ،

می چکد

زمان

و تو هنوز  ..


  شک ات   ب  ساعت  است  . . .




فکر و خیال ...



لب هایت  مرز


حیا

  را می شکند


وقتی

چشم بسته

 ب تو


خیره  می شوم  ..



سنگین است نفس هایم ..


 

  پر  در می آورد ،

 می رود ،


 هر چه  که  بویی  از تو  برده  باشد  ..


 حتی  نفس  کشیدن ام  ،

وقتی  سنگین  می آید ،

 

  راحت  می رود  . .



ب درد آمده بود ..



 به  تنگ  آمده بود ،


غرق  در  آب  ..


  ماهی

تنها  بود  . .



در سختی ها حوایم می شدی ..



  آدم   بودم 


 اگر  با   یک سیب ،

تا   آخر  عمر . .


   حوایم  می شدی  ..



خدا هم می دانست ..



 تو  را  ب  احدی  نمی دهم  ..


کاش  تقدیر  می دانست ،

 سادگیست  اگر هوای  گرفتن  داشته  باشد  . .



فراری ..




 نگاه  ات  از همان  اول ،

   خیال  بند  داشت ..


 ما  که مردیم

 

 ب  زندان  نرسیدیم  . .



بی صدایی ...



سکوت  که   می کنی ،

 مرا


 ب  عمد  می کشی ...


درهای باز ...



 در های  خانه ،

 بعد  از

       رفتن ات  ..


 همه گی  " وا "  مانده اند  . .