بگذار زمزمه کنیم با هم ،
نشدن را ،
رفتن تواَُم با عشق را ،
مانند خدایی که عاشق بند بندِ بنده اَُش ، اما بارها می گوید نه .. نمی شود ..
یا دنیایی که سراسر لجبازیست ..
زمزمه کن نترس ،
با من و قدم های من برو ..
بلند بلند ، بارها تکرار رفتن کن ، بگذار کسی تمام مسیر را دنبال مان بدود و بدان حتی روزهایی که تقصیر ما بود ، تقدیر او بود ...